حكمت نامه لقمان (409)
نصايح لقمان به مردم (109)
احاديث لقمان حكيم (45)
چهل حديث قرآني (41)
ترجمه و تفسير سوره مباركه لقمان (34)
احاديث امام عصر (18)
زندگينامه لقمان حكيم (14)
پاي درس لقمان حكيم (9)
نصايح لقمان به فرزندش (8)
مقالات سوره لقمان (5)
كليپ قرآني (2)
پندي از سقراط حكيم (1)
ورزش در احاديث (1)
انشاي حكمت (1)
احادیث لقمان حکیم (1)
آمده ام شاه پناهم بده (0)
بدون موضوع (12)
فيلم - قرائت و ترجمه گوياي سوره مباركه لقمان
متن سوره مباركه لقمان همراه با فايل پي دي اف
كليپ صوتي - بچه ها هم بايد امر به معروف كنند
عكس نوشته - سوره مباركه لقمان آيه ۱۸- مغرور نباش
فيلم - قرائت و ترجمه گوياي سوره مباركه لقمان
آخرين پند لقمان حكيم از زبان مرحوم دولابي(عمارنامه)
انيميشن حق شناسي لقمان حكيم(عمارنامه)
ديدار حضرت آيتالله سبحاني با رهبر انقلاب
تصاوير / ترخيص رهبر انقلاب از بيمارستان
عيادت دانشجويان از رهبر معظم انقلاب تصاوير
تصاوير صبح پنجشنبه رهبر انقلاب در بيمارستان
محور بيانات رهبري در ديدارهاي با خبرگان
ويژه نامه چند رسانه اي� هفته دفاع مقدس�
خاطره اي كه شهيد مطهري را ۲۰ دقيقه خنداند!
آموزش تصويري مناسك حج تمتع
عكس/ مزارِ ديدني يك اهل ايمان
ستارگان كوير شهرستان كاشان
قبله هفتمين
حكمت نامه
پندهاي پدرانه لقمان
شهر ري
اِقرَا بِاسمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ
از تبار باران
صراط مستقيم
دعوت حق
آرامش بخش قلب
زنان معراجي
قرآن،بهشت طلايي
آواي .:::. نــدبــه
ثقلين
تلاوت هاي برتر
سوره مباركه لقمان
لهوالحديث
طلبه مبلغ
راه زندگي
شاه دلارا
بانـــــــوي خورشيد
بانوي امداد
سجده لقمان
پندهاي لقماني
فلاحت نامه
پايگاه مجازي ناصحين
مسير حق
قرآن كتاب زندگي
لقمان حكيم
فرشتگان خاكي
سوره مباركه لقمان
. . . سوره لقمان . . .
روشنايي راه زندگي،قرآن
قران مسير روشن هدايت
لقمان هدايت زندگي
قرآن سوره لقمان
مسير حق
سجده لقمان
تعداد بازدیدها :
تعداد نوشته ها :
تعداد نظرات :
حكمت هاي جامع
احياء علوم الدين :
قالَ ابنُ لُقمانَ الحَكيمِ لِأَبيهِ : يا أبَتِ أيُّ الخِصالِ مِنَ الإِنسانِ خَيرٌ ؟
قالَ : الدّينُ . قالَ : إذا كانَتِ اثنَتَينِ ؟
قالَ : الدّينُ وَالمالُ . قالَ : فَإِذا كانَت ثَلاثا ؟
قالَ : الدّينُ وَالمالُ وَالحَياءُ . قالَ : فَإِذا كانَت أربَعا ؟
قالَ : الدّينُ وَالمالُ وَالحَياءُ وحُسنُ الخُلُقِ . قالَ : فَإِذا كانَت خَمسا ؟
قالَ : الدّينُ وَالمالُ وَالحَياءُ وحُسنُ الخُلُقِ وَالسَّخاءُ . قالَ : فَإِذا كانَت سِتّا ؟
قالَ : يا بُنَيَّ ، إذَا اجتَمَعَت فيهِ الخَمسُ خِصالٍ فَهُوَ نَقِيٌّ تَقِيٌّ ، وللّهِِ وَلِيٌّ ، ومِنَ الشَّيطانِ بَريءٌ .
إحياء علوم الدين:
پسر لقمان حكيم از پدرش پرسيد: اى پدرم! كدام ويژگى در انسان ، بهتر است؟ لقمان گفت: «دين» .
پرسيد: اگر دو تا باشد ، چه طور؟
گفت: «دين و مال» .
پرسيد: اگر سه تا باشد ، چه طور؟
گفت: «دين و مال و حيا» .
پرسيد: اگر چهار تا باشد ، چه طور ؟
گفت : «دين و مال و حيا و خلقِ نيكو» .
پرسيد : اگر پنج تا باشد ، چه طور؟
گفت: «دين و مال و حيا و خلقِ نيكو و سخاوتمندى» .
پرسيد: اگر شش تا باشد ، چه طور؟
گفت: «اى پسرم! هر گاه در انسان ، اين پنج ويژگى جمع شود، او پاكيزه، پرهيزگار، دوست خدا و برى از شيطان خواهد بود» .
حكمت هاي جامع
روضة العقلاء ونزهة الفضلاء عن مجاعة بن الزبير :
قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : أي بُنَيَّ ، أيُّ شَيءٍ أقَلُّ ؟ وأيُّ شَيءٍ أكثَرُ ؟ وأيُّ شَيءٍ أحلى ؟ وأيُّ شَيءٍ أبرَدُ ؟ وأيُّ شَيءٍ آنَسُ ؟ وأيُّ شَيءٍ أوحَشُ ؟ وأيُّ شَيءٍ أقرَبُ ؟ وأيُّ شَيءٍ أبعَدُ ؟
قالَ : أمّا أقَلُّ شَيءٍ فَاليَقينُ، وأمّا أيُّ شَيءٍ أكثَرُ فَالشَّكُّ ، وأمّا أيُّ شَيءٍ أحلى فَروحُ اللّهِ بَينَ العِبادِ يَتَحابّونَ بِها ، وأمّا أيُّ شَيءٍ أبرَدُ فَعَفوُ اللّهِ عَن عِبادِهِ ، وعَفوُ النّاسِ بَعضِهِم عَن بَعضٍ، وأيُّ شَيءٍ آنَسُ حَبيبُكَ إذا أغلَقَ عَلَيكَ وعَلَيهِ بابٌ واحِدٌ، وأيُّ شَيءٍ أوحَشُ جَسَدٌ إذا ماتَ، فَلَيسَ شَيءٌ أوحَشَ مِنهُ، وأيُّ شَيءٍ أقرَبُ فَالآخِرَةُ مِنَ الدُّنيا ، وأيُّ شَيءٍ أبعَدُ فَالدُّنيا مِنَ الآخِرَةِ .
روضة العقلاء و نزهة الفضلاء
ـ به نقل از مجاعة بن زبير ـ: لقمان به پسرش گفت : «پسرم ! چه چيزى كمترين است؟ و چه چيزى بيشترين؟ و چه چيزى شيرينترين است؟ و چه چيزى گواراترين ؟ چه چيزى مأنوسترين است؟ و چه چيزى وحشتناكترين؟ و چه چيزى نزديكترين؟ و چه چيزى دورترين؟» .
لقمان گفت : «كمترين چيز ، يقين است . بيشترين چيز ، شك است . شيرينترين چيز ، نسيم رحمت خداوند عز و جل در بين مردم است كه با آن همديگر را دوست مىدارند . گواراترين چيز ، گذشت خدا از بندگانش و گذشت مردم از همديگر است . مأنوسترين چيز ، دوست توست ، هنگامى كه يك در بر او و بر تو بسته باشد . وحشتناكترين چيز ، پيكرى است كه مرده باشد ، كه چيزى وحشتناكتر از آن نيست . و نزديكترين چيز ، آخرت نسبت به دنياست . و دورترين چيز ، دنيا نسبت به آخرت است» .
حكمت هاي جامع
تنبيه الخواطر :
قيلَ لِلُقمانَ عليه السلام : ألَستَ عَبدَ آلِ فُلانٍ ؟ قالَ : بَلى .
قيلَ : فَما بَلَغَ بِكَ ما نَرى؟
قالَ : صِدقُ الحَديثِ ، وأداءُ الأَمانَةِ ، وتَركُ ما لا يَعنيني ، وغَضُّ بَصَري ، وكَفُّ لِساني ، وعِفَّةُ طُعمَتي ، فَمَن نَقَصَ عَن هذا فَهُوَ دوني ، ومَن زادَ عَلَيهِ فَهُوَ فَوقي ، ومَن عَمِلَهُ فَهُوَ مِثلي .
وقالَ : يا بُنَيَّ ، لا تُؤَخِّرِ التَّوبَةَ ؛ فَإِنَّ المَوتَ يَأتي بَغتَةً .
وقالَ : يا بُنَيَّ ، الشَّرُّ لا يُطفَأُ بِالشَّرِّ كَالنّارِ لا تُطفَأُ بِالنّارِ ، ولكِنَّهُ يُطفَأُ بِالخَيرِ كَالنّارِ تُطفَأُ بِالماءِ .
يا بُنَيَّ ، لا تَشمَت بِالمَوتِ ، ولا تَسخَر بِالمُبتَلى ، ولا تَمنَعِ المَعروفَ .
يا بُنَيَّ ، كُن أمينا تَعِش غَنِيّاً . . .
يا بُنَيَّ ، اِتَّخِذ تَقوَى اللّهِ تِجارَةً تَأتِكَ الأَرباحُ مِن غَيرِ بِضاعَةٍ ، فَإِذا أخطَأتَ خَطيئَةً فَابعَث في أثَرِها صَدَقَةً تُطفِئها .
يا بُنَيَّ ، إنَّ المَوعِظَةَ تَشُقُّ عَلَى السَّفيهِ كَما يَشُقُّ الصُّعودُ عَلَى الشَّيخِ الكَبيرِ .
يا بُنَيَّ ، لا تَرثِ لِمَن ظَلَمتَهُ ، ولكِنِ ارثِ لِسوءِ ما جَنَيتَهُ عَلى نَفسِكَ ، وإذا دَعَتكَ القُدرَةُ إلى ظُلمِ النّاسِ فَاذكُر قُدرَةَ اللّهِ عَلَيكَ .
يا بُنَيَّ ، تَعَلَّم مِنَ العُلَماءِ ما جَهِلتَ ، وعَلِّمِ النّاسِ ما عَلِمتَ .
تنبيه الخواطر :
به لقمان عليه السلام گفته شد : آيا تو غلام فلان طايفه نيستى؟
گفت : «آرى» .
گفته شد : پس چه چيز ، تو را به آنچه مىبينيم ، رساند؟
گفت : «راستگويى ، امانتدارى ، رها كردن چيزى كه به من مربوط نمىشود ، چشمپوشىام ، نگهدارىِ زبانم ، و پاكىِ خوراكم . پس هر كس از اينها كم كند ، كمتر از من است و هر كس بر اينها بيفزايد ، بالاتر از من است و هر كس به اينها عمل كند ، همانند من است» .
و گفت : «پسرم ! توبه را به تأخير مينداز ؛ زيرا مرگ ناگهان مىآيد» .
و گفت : «پسرم ! شر با شر ، خاموش نمىگردد ، همچنان كه آتش با آتش ، خاموش نمىشود . شر با خير خاموش مىگردد ، چنان كه آتش با آب ، خاموش مىشود .
پسرم ! به مرگ ، سركوفت نزن و گرفتار را تمسخر نكن و از معروف ، باز ندار .
پسرم ! امين باش تا بىنياز زندگى كنى ... .
پسرم ! تقوا را پيشه خود كن تا سودها بدون سرمايه نزد تو آيند . پس هر گاه گناهى مرتكب شدى ، در پىِ آن ، صدقهاى بده تا آن را خاموش كند .
پسرم ! موعظه بر سفيه ، سخت مىآيد ، چنان كه صعود كردن و سر بالايى رفتن ، بر پير فرتوت ، سخت مىآيد .
پسرم ! براى كسى كه به او ستم روا داشتى ، ناله نكن ؛ بلكه به خاطر زشتىِ جنايتى كه بر خود كردى ، بنال . هر گاه قدرت ، تو را به ستم بر مردم وا داشت ، قدرت خدا بر خودت را به ياد بياور .
پسرم ! از دانشمندان ، آنچه را نمىدانى ، بياموز و آنچه را مىدانى ، به مردم ياد بده» .
حكمت هاي جامع
إحياء علوم الدين :
قالَ لُقمانُ عليه السلام لاِبنِهِ : ... يا بُنَيَّ ، إنَّ مَن يَرحَم يُرحَم ، ومَن يَصمُت يَسلَم ، ومَن يَقُلِ الخَيرَ يَغنَم ، ومَن يَقُلِ الشَّرَّ يَأثَم ، ومَن لا يَملِك لِسانَهُ يَندَم .
إحياء علوم الدين :
لقمان به پسرش گفت : « . . . پسرم ! هر كه [به ديگرى ]رحم كند ، رحم مىشود ، و هر كه خاموش باشد ، سالم مىماند ، و هر كه نيكو بگويد ، بهرهمند مىگردد ، و هر كه بد بگويد ، گناه مىكند ، و هر كه زبانش را در اختيار نگيرد ، پشيمان مىگردد» .
حكمت هاي جامع
الدرّ المنثور عن شُرَحبيل بن مسلم :
قالَ لُقمانُ عليه السلام : أقصُرُ مِنَ اللَّجاجَةِ ، ولا أنطِقُ فيما لا يَعنيني ، ولا أكونُ مِضحاكاً مِن غَيرِ عَجَبٍ ، ولا مَشّاءً إلى غَيرِ أرَبٍ .
الدرّ المنثور
ـ به نقل از شُرَحبيل بن مُسلم ـ: لقمان گفت: «از لجبازى ، كم مىكنم و درباره چيزى كه به من مربوط نيست ، سخن نمىگويم و خنده بدون تعجّب نمىكنم و بدون مقصد ، راه نمىروم» .
حكمت هاي جامع
فيض القدير :
قالَ لُقمانُ عليه السلام لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، لا تُكثِرِ الضِّحكَ مِن غَيرِ عَجَبٍ ، ولا تَمشِ مِن غَيرِ أرَبٍ ، ولا تَسأَل عَمّا لا يَعنيكَ .
فيض القدير :
لقمان به پسرش گفت : «پسرم ! بدون تعجّب ، بسيار نخند و بدون مقصد ، راه نرو ، و درباره چيزى كه به تو مربوط نيست ، نپرس» .
حكمت هاي جامع
تنبيه الخواطر :
قيلَ لِلُقمانَ عليه السلام : ألَستَ عَبدَ آلِ فُلانٍ ؟ قالَ : بَلى .
قيلَ : فَما بَلَغَ بِكَ ما نَرى؟
قالَ : صِدقُ الحَديثِ ، وأداءُ الأَمانَةِ ، وتَركُ ما لا يَعنيني ، وغَضُّ بَصَري ، وكَفُّ لِساني ، وعِفَّةُ طُعمَتي ، فَمَن نَقَصَ عَن هذا فَهُوَ دوني ، ومَن زادَ عَلَيهِ فَهُوَ فَوقي ، ومَن عَمِلَهُ فَهُوَ مِثلي .
وقالَ : يا بُنَيَّ ، لا تُؤَخِّرِ التَّوبَةَ ؛ فَإِنَّ المَوتَ يَأتي بَغتَةً .
وقالَ : يا بُنَيَّ ، الشَّرُّ لا يُطفَأُ بِالشَّرِّ كَالنّارِ لا تُطفَأُ بِالنّارِ ، ولكِنَّهُ يُطفَأُ بِالخَيرِ كَالنّارِ تُطفَأُ بِالماءِ .
يا بُنَيَّ ، لا تَشمَت بِالمَوتِ ، ولا تَسخَر بِالمُبتَلى ، ولا تَمنَعِ المَعروفَ .
يا بُنَيَّ ، كُن أمينا تَعِش غَنِيّاً . . .
يا بُنَيَّ ، اِتَّخِذ تَقوَى اللّهِ تِجارَةً تَأتِكَ الأَرباحُ مِن غَيرِ بِضاعَةٍ ، فَإِذا أخطَأتَ خَطيئَةً فَابعَث في أثَرِها صَدَقَةً تُطفِئها .
يا بُنَيَّ ، إنَّ المَوعِظَةَ تَشُقُّ عَلَى السَّفيهِ كَما يَشُقُّ الصُّعودُ عَلَى الشَّيخِ الكَبيرِ .
يا بُنَيَّ ، لا تَرثِ لِمَن ظَلَمتَهُ ، ولكِنِ ارثِ لِسوءِ ما جَنَيتَهُ عَلى نَفسِكَ ، وإذا دَعَتكَ القُدرَةُ إلى ظُلمِ النّاسِ فَاذكُر قُدرَةَ اللّهِ عَلَيكَ .
يا بُنَيَّ ، تَعَلَّم مِنَ العُلَماءِ ما جَهِلتَ ، وعَلِّمِ النّاسِ ما عَلِمتَ .
تنبيه الخواطر :
به لقمان عليه السلام گفته شد : آيا تو غلام فلان طايفه نيستى؟
گفت : «آرى» .
گفته شد : پس چه چيز ، تو را به آنچه مىبينيم ، رساند؟
گفت : «راستگويى ، امانتدارى ، رها كردن چيزى كه به من مربوط نمىشود ، چشمپوشىام ، نگهدارىِ زبانم ، و پاكىِ خوراكم . پس هر كس از اينها كم كند ، كمتر از من است و هر كس بر اينها بيفزايد ، بالاتر از من است و هر كس به اينها عمل كند ، همانند من است» .
و گفت : «پسرم ! توبه را به تأخير مينداز ؛ زيرا مرگ ناگهان مىآيد» .
و گفت : «پسرم ! شر با شر ، خاموش نمىگردد ، همچنان كه آتش با آتش ، خاموش نمىشود . شر با خير خاموش مىگردد ، چنان كه آتش با آب ، خاموش مىشود .
پسرم ! به مرگ ، سركوفت نزن و گرفتار را تمسخر نكن و از معروف ، باز ندار .
پسرم ! امين باش تا بىنياز زندگى كنى ... .
پسرم ! تقوا را پيشه خود كن تا سودها بدون سرمايه نزد تو آيند . پس هر گاه گناهى مرتكب شدى ، در پىِ آن ، صدقهاى بده تا آن را خاموش كند .
پسرم ! موعظه بر سفيه ، سخت مىآيد ، چنان كه صعود كردن و سر بالايى رفتن ، بر پير فرتوت ، سخت مىآيد .
پسرم ! براى كسى كه به او ستم روا داشتى ، ناله نكن ؛ بلكه به خاطر زشتىِ جنايتى كه بر خود كردى ، بنال . هر گاه قدرت ، تو را به ستم بر مردم وا داشت ، قدرت خدا بر خودت را به ياد بياور .
پسرم ! از دانشمندان ، آنچه را نمىدانى ، بياموز و آنچه را مىدانى ، به مردم ياد بده» .
حكمت هاي جامع
كنز الفوائد :
مِمّا رُوِيَ عَن لُقمانَ مِن حِكمَتِهِ ووَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، أقِمِالصَّلاةَ ، فَإِنَّما مَثَلُها في دينِ اللّهِ كَمَثَلِ عُمُدِ فُسطاطٍ ؛ فَإِنَّ العَمودَ إذَا استَقامَ نَفَعَتِ الأَطنابُ وَالأَوتادُ وَالظِّلالُ ، وإن لَم يَستَقِم لَم يَنفَع وَتِدٌ ولا طُنُبٌ ولا ظِلالٌ .
أي بُنَيَّ ، صاحِبِ العُلَماءَ وجالِسهُم ، وزُرهُم في بُيوتِهِم ، لَعَلَّكَ أن تُشبِهَهُم فَتَكونَ مِنهُم .
اِعلَم ـ يا بُنَيَّ ـ أنّي ذُقتُ الصَّبِرَ وأنواعَ المُرِّ ، فَلَم أرَ أمَرَّ مِنَ الفَقرِ ، فَإِنِ افتَقَرتَ يَوماً فَاجعَل فَقرَكَ بَينَكَ وبَينَ اللّهِ ، ولا تُحَدِّثِ النّاسَ بِفَقرِكَ فَتَهونَ عَلَيهِم ، ثُمَّ سَل فِي النّاسِ : هَل مِن أحَدٍ دَعَا اللّهَ فَلَم يُجِبهُ! أو سَأَلَهُ فَلَم يُعطِهِ !
يا بُنَيَّ ، ثِق بِاللّهِ عَزَّ وجَلَّ ثُمَّ سَل فِي النّاسِ هَل مِن أحَدٍ وَثِقَ بِاللّهِ فَلَم يُنجِهِ !
يا بُنَيَّ ، تَوَكَّل عَلَى اللّهِ ثُمَّ سَل فِي النّاسِ مَن ذَا الَّذي تَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فَلَم يَكفِهِ !
يا بُنَيَّ ، أحسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ ثُمَّ سَل فِي النّاسِ مَن ذَا الَّذي أحسَنَ الظَّنَّ بِاللّهِ فَلَم يَكُن عِندَ حُسنِ ظَنِّهِ بِهِ !
يا بُنَيَّ ، مَن يُرِد رِضوانَ اللّهِ يُسخِط نَفسَهُ كَثيراً ، ومَن لا يُسخِط نَفسَهُ لا يُرضِ رَبَّهُ ، ومَن لا يَكتُم غَيظَهُ يُشمِت عَدُوَّهُ .
يا بُنَيَّ ، تَعَلَّمِ الحِكمَةَ تَشرُف ؛ فَإِنَّ الحِكمَةَ تَدُلُّ عَلَى الدّينِ ، وتُشَرِّفُ العَبدَ عَلَى الحُرِّ ، وتَرفَعُ المِسكينَ عَلَى الغَنِيِّ ، وتُقَدِّمُ الصَّغيرَ عَلَى الكَبيرِ ، وتُجلِسُ المِسكينَ مَجالِسَ المُلوكِ ، وتَزيدُ الشَّريفَ شَرَفاً ، وَالسَّيِّدَ سُؤدَدا ، وَالغَنِيَّ مَجداً ، وكَيفَ يَتَهَيَّأُ لَهُ أمرُ دينِهِ ومَعيشَتِهِ بِغَيرِ حِكمَةٍ ، ولَن يُهَيِّئَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ أمرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إلاّ بِالحِكمَةِ ، ومَثَلُ الحِكمَةِ بِغَيرِ طاعَةٍ مَثَلُ الجَسَدِ بِلا نَفسٍ ، أو مَثَلُ الصَّعيدِ بِلا ماءٍ ، ولا صَلاحَ لِلجَسَدِ بِلا نَفسٍ ، ولا لِلصَّعيدِ بِغَيرِ ماءٍ ، ولا لِلحِكمَةِ بِغَيرِ طاعَةٍ .
كنز الفوائد
ـ در نقل حكمتها و سفارشهاى لقمان عليه السلام به پسرش ـ: پسرم ! نماز را بر پا دار ؛ زيرا مَثَل آن در دين ، مانند ستون خيمه است كه هر گاه پايدار باشد ، ريسمانها و ميخها و سايهبانها سودمند خواهند بود ، و گرنه ، ميخ و ريسمان و سايهبان ، فايده نخواهند داشت .
پسرم ! با دانشمندان ، همراهى و همنشينى كن و آنان را در خانههايشان ديدار كن ، تا شايد به آنان شبيه بشوى و از زمره آنان گردى .
پسرم ! بدان كه من شيره درخت صبر و انواع تلخى را چشيدم ؛ ولى چيزى تلختر از فقر نديدم . حال اگر روزى فقير شدى ، آن را بين خود و خدا نگه دار و به مردم بازگو نكن ، كه نزد آنان خوار مىگردى . آنگاه ، از مردم بپرس : آيا كسى هست كه خدا را خوانده باشد ، ولى خدا پاسخ او را نداده باشد ؟ يا اين كه از او خواسته باشد ، ولى بدو نبخشيده باشد ؟
پسرم ! به خداوند عز و جل اعتماد كن و آن گاه ، از مردم بپرس : آيا كسى هست كه به خدا اعتماد كرده باشد ، ولى خدا ، او را كامياب نگردانده باشد ؟
پسرم ! بر خدا توكّل كن و آن گاه ، از مردم بپرس : كيست كه به خدا توكّل كرده باشد ، ولى خدا ، او را كفايت نفرموده باشد؟!
پسرم ! به خدا خوشگمان باش و آن گاه ، از مردم بپرس : چه كسى به خدا خوشگمان شد ، ولى خدا چنان نبود كه او گمان مىكرد؟!
پسرم ! هر كه خُشنودىِ خدا را مىخواهد ، بايد بسيار بر خود ، خشم بگيرد و هر كه بر خود خشم نگيرد ، پروردگارش را خشنود نمىگرداند ، و هر كه خشمش را فرو ننشانَد ، دشمنش را به شماتت وا مىدارد .
پسرم ! حكمت بياموز تا بزرگ شوى ؛ چرا كه حكمت ، راهنماى دين است ، برده را بر آزادْ شرافت مىدهد ، گدا را بر ثروتمندْ برترى مىبخشد ، كوچك را بر بزرگْ مقدّم مىدارد ، گدا را در مجالس پادشاهان مىنشاند ، و شرافتِ شريف و آقايىِ مولا و عظمت ثروتمند را زياد مىكند . چگونه كار دين و دنياى انسان ، بدون حكمت سامان پذيرد ، در حالى كه خداوند عز و جل كار دنيا و آخرت را جز با حكمت ، سامان نمىبخشد ؟! مَثَل حكمتِ بدون طاعت ، مانند پيكر بىجان يا مانند خاك بىآب است ، و پيكر بىجان و خاك بىآب و حكمت بىطاعت ، هيچ كدام فايدهاى ندارند .
حكمت هاي جامع
شعب الإيمان عن الحسن :
إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : ...يا بُنَيَّ لا تُرسِل رَسولَكَ جاهِلاً فَإِن لَم تَجِد حَكيما فَكُن رَسولَ نَفسِكَ .
يا بُنَيَّ ، إيّاكَ وَالكَذِبَ؛ فَإِنَّهُ شَهِيٌّ كَلَحمِ العُصفورِ عَمّا قَليلٍ يَقلي صاحِبُهُ .
يا بُنَيَّ ، اُحضُرِ الجَنائِزَ ، ولا تَحضُرِ العُرسَ ؛ فَإِنَّ الجَنائِزَ تُذَكِّرُكَ الآخِرَةَ ، وَالعُرسَ تُشَهّيكَ الدُّنيا .
يا بُنَيَّ ، لا تَأكُل شِبَعا عَلَى شِبَعٍ ؛ فَإِنَّكَ إن تُلقِهِ لِلكَلبِ خَيرٌ مِن أن تَأكُلَهُ .
يا بُنَيَّ ، لا تَكُن حُلواً فَتُبلَعَ ، ولا مُرّاً فَتُلفَظَ .
شعب الإيمان
ـ به نقل از حسن ـ: لقمان به پسرش گفت : « . . . پسرم ! نادان را فرستادهات قرار نده . اگر دانايى براى بردن پيامت نيافتى ، خودت فرستاده خودت باش .
پسرم ! از دروغ بپرهيز ؛ چرا كه مانند گوشت گنجشك ، لذيذ است و كمِ آن را نيز كباب مىكنند .
پسرم ! بر جنازهها حاضر شو ؛ ولى در عروسىها حاضر نشو ؛ چراكه جنازهها آخرت را به يادت مىآورند و عروسىها تو را به دنيا حريص مىگردانند .
پسرم ! هنگام سيرى ، نخور . آن [لقمه] را اگر براى سگ بيندازى ، بهتر از اين است كه بخورى .
پسرم ! چنان شيرين نباش كه بلعيده شوى ، و چنان تلخ هم نباش كه دور انداخته شوى» .
حكمت هاي جامع
البدايه و النهايه :
لقمان در حالى كه پسرش را موعظه مىكرد ، بدو گفت : «اى پسرم ! مجالس را آگاهانه انتخاب كن ؛ هر گاه ديدى در مجلسى خداوند عز و جل ياد مىگردد ، با آنان بنشين ؛ چرا كه تو اگر دانا باشى ، دانشت تو را سود مىبخشد و اگر نادان باشى ، آنان به تو مىآموزند و اگر خداوند به رحمت بر آنان نظر كند ، رحمت خداوند به همراه آنان ، شامل حال تو نيز مىشود .
اى پسرم ! در مجلسى كه خداوند در آن ياد نمىشود ، ننشين ؛ چرا كه تو اگر دانا باشى ، دانشت تو را [در چنين مجلسى] سود نمىبخشد و اگر نادان باشى ، بر نادانىات مىافزايند و اگر خداوند عز و جل پس از آن بر آنان خشم گيرد ، تو را نيز به همراه آنان گرفتار مىكند .
اى پسرم ! حسرت مردى را نخوريد كه دو دست خود را گشوده و خون مؤمنان را مىريزد ؛ چرا كه او در پيشگاه خداوند ، قاتلى دارد كه نمىميرد» .
ابو معاويه ، از هشام بن عروه ، از پدرش براى ما نقل كرد و گفت : در حكمت [لقمان عليه السلام ] نوشته شده : «پسرم ! بايد گفتارت خوش باشد و رويى باز داشته باشى ، تا نزد مردم ، محبوبتر از كسى باشى كه به آنان چيزى عطا مىكند» .
راوى مىگويد : در حكمت [لقمان عليه السلام ] نوشته شده است : «مدارا ، اساس حكمت است و . . . همانگونه كه كشت مىكنيد ، درو خواهيد كرد» .
در حكمت [لقمان عليه السلام ] نوشته شده است : «دوست خود و دوست پدرت را دوست بدار» .
حكمت هاي جامع
الرضا عن اللّه عن سعيد بن المُسَيِّب :
قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، لا يَنزِلَنَّ بِكَ أمرٌ رَضيتَهُ أو كَرِهتَهُ إلاّ جَعَلتَ فِي الضَّميرِ مِنكَ أنَّ ذلِكَ خَيرٌ لَكَ .
قالَ : أمّا هذِهِ فَلا أقدِرُ أن اُعطِيَكَها دونَ أن أعلَمَ ما قُلتَ إنَّهُ كَما قُلتَ .
قالَ : يا بُنَيَّ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ نَبِيّاً ، هَلُمَّ حَتّى نَأتِيَهُ فَعِندَهُ بَيانُ ما قُلتُ لَكَ .
قالَ : اِذهَب بِنا إلَيهِ .
قالَ : فَخَرَجَ وهُوَ عَلى حِمارٍ ، وَابنُهُ عَلى حِمارٍ ، وتَزَوَّدوا ما يُصلِحُهُم مِن زادٍ ، ثُمَّ سارا أيّاماً ولَيالِيَ حَتّى تَلَقَّتهُما مَغارَةٌ ، فَأَخَذا اُهبَتَهُما لَها ، فَدَخَلاها فَسارا ما شاءَ اللّهُ أن يَسيرا حَتّى ظَهَرا وقَد تَعالَى النَّهارُ ، وَاشتَدَّ الحَرُّ ، ونَفَدَ الماءُ وَالزّادُ ، وَاستَبطَئا حِمارَيهِما ، فَنَزَلَ لُقمانُ ونَزَلَ ابنُهُ ، فَجَعَلا يَشتَدّانِ عَلى سَوقِهِما .
فَبَينا هُما كَذلِكَ إذ نَظَرَ لُقمانُ أمامَهُ ، فَإِذا هُوَ بِسَوادٍ ودُخانٍ ، فَقالَ في نَفسِهِ : السَّوادُ سَحَرٌ ، وَالدُّخانُ عُمرانٌ وناسٌ .
فَبَينَما كَذلِكَ يَسيرانِ إذ وَطِئَ ابنُ لُقمانَ عَلى عَظمٍ ناتِئٍ عَلَى الطَّريقِ ، فَدَخَلَ مِن باطِنِ القَدَمِ حَتّى ظَهَرَ مِن أعلاها ، فَخَرَّ ابنُ لُقمانَ مَغشِيّاً عَلَيهِ ، فَحانَت مِن لُقمانَ التِفاتَةٌ ، فَإِذا هُوَ بِابنِهِ صَريعٌ ، فَوَثَبَ إلَيهِ فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ ، وَاستَخرَجَ العَظمَ بِأَسنانِهِ ، وَاشتَقَّ عِمامَهً كانَت عَلَيهِ فَلاثَ بِها رِجلَهُ ، ثُمَّ نَظَرَ إلى وَجهِ ابنِهِ فَذَرَفَت عَيناهُ فَقَطَرَت قَطرَةٌ مِن دُموعِهِ عَلى خَدِّ الغُلامِ ، فَانتَبَهَ لَها ، فَنَظَرَ إلى أبيهِ وهُوَ يَبكي .
فَقالَ : يا أبَتِ أنتَ تَبكي وأنتَ تَقولُ : هذا خَيرٌ لي ، كَيفَ يَكونُ هذا خَيرٌ لي وأنتَ تَبكى؟ وقَد نَفَدَ الطَّعامُ وَالماءُ ، وبَقيتُ أنَا وأنتَ في هذَا المَكانِ ، فَإِن ذَهَبتَ وتَرَكتَني عَلى حالي ذَهَبتَ بِهَمٍّ وغَمٍّ ما بَقيتَ ، وإن أقَمتَ مَعي مِتنا جَميعاً ، فَكَيفَ عَسى أن يَكونَ هذا خَيرٌ لي وأنتَ تَبكي .
قالَ : أمّا بُكائي ـ يا بُنَيَّ ـ فَوَدِدتُ أنّي أفتَديكَ بِجَميعِ حَظّي مِنَ الدُّنيا ، ولكِنّي والِدٌ ، ومِنّي رِقَّةُ الوالِدِ .
وأمّا ما قُلتَ : كَيفَ يَكونُ هذا خَيرٌ لي ، فَلَعَلَّ ما صُرِفَ عَنكَ ـ يا بُنَيَّ ـ أعظَمُ مِمَّا ابتُليتَ بِهِ ، ولَعَلَّ مَا ابتُليتَ بِهِ أيسَرُ مِمّا صُرِفَ عَنكَ .
فَبَينا هُوَ يُحاوِرُهُ إذ نَظَرَ لُقمانُ هكَذا أمامَهُ فَلَم يَرَ ذلِكَ الدُّخانَ وَالسَّوادَ ، فَقالَ في نَفسِهِ : لَم أرَ ثَمَّ شَيئاً!؟ قالَ : قَد رَأَيتُ ، ولكِن لَعَلَّ أن يَكونَ قَد أحدَثَ رَبّي بِما رَأَيتُ شَيئاً .
فَبَينا هُوَ يَتَفَكَّرُ في هذا إذ نَظَرَ أمامَهُ فَإِذا هُوَ بِشَخصٍ قَد أقبَلَ عَلى فَرَسٍ أبلَقَ ، عَلَيهِ ثِيابٌ بَياضٌ ، وعِمامَةٌ بَيضاءُ يَمسَحُ الهَواءَ مَسحاً ، فَلَم يَزَل يَرمُقُهُ بِعَينِهِ حَتّى كانَ مِنهُ قَريباً فَتَوارى عَنهُ ثُمَّ صاحَ بِهِ فَقالَ : أنتَ لُقمانُ؟
قالَ : نَعَم .
قالَ : أنتَ الحَكيمُ؟
قالَ : كَذلِكَ يُقالُ ، وكَذلِكَ نَعَتَني رَبّي .
قالَ : ما قالَ لَكَ ابنُكَ هذَا السَّفيهُ؟
قالَ : يا عَبدَ اللّهِ ، مَن أنتَ أسمَعُ كَلامَكَ ، ولا أرى وَجهَكَ؟
قالَ : أنَا جِبريلُ ، لا يَراني إلاّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، أو نَبِيٌّ مُرسَلٌ ، لَولا ذلِكَ لَرَأَيتَني ، فَما قالَ لَكَ ابنُكَ هذَا السَّفيهُ؟
قالَ : قالَ لُقمانُ في نَفسِهِ : إن كُنتَ أنتَ جِبريلَ ، فَأَنتَ أعلَمُ بِما قالَهُ ابني مِنّي .
فَقالَ جِبريلُ : ما لي بِشَيءٍ مِن أمرِكُما عَلى أن حَفِظتُكُما ، ائتيني ، فَقَد أمَرَني رَبّي بِخَسفِ هذِهِ المَدينَةِ وما يَليها ، ومَن فيها ، فَأَخبَروني أنَّكُما تُريدانِ هذِهِ المَدينَةَ ، فَدَعَوتُ رَبّي أن يَحبِسَكُما عَنّي بِما شاءَ فَحَبَسَكُمَا اللّهُ عَنّي بِمَا ابتُلِيَ بِهِ ابنُكُ ، ولَو لا مَا ابتُلِيَ بِهِ ابنُكُ لَخَسَفتُ بِكُما مَعَ مَن خَسَفتُ .
قالَ : ثُمَّ مَسَحَ جِبريلُ يَدَهُ عَلى قَدَمِ الُغلامِ فَاستَوى قائِماً، ومَسَحَ يَدَهُ عَلَى الَّذي كانَ فيهِ الطَّعامُ فَامتَلَأَ طَعاماً، ومَسَحَ يَدَهُ عَلَى الَّذي كانَ فيهِ الماءُ فَامتَلَأَ ماءً، ثُمَّ حَمَلَهُما وحِمارَيهِما فَزَجَلَ بِهِما كَما يُزجَلُ الطَّيرُ، فَإِذا هُما فِي الدّارِ الَّتي خَرَجا مِنها بَعدَ أيّامٍ ولَيالي .
الرضا عن اللّه، ابن أبى الدنيا
ـ به نقل از سعيد بن مُسيَّب ـ: لقمان به پسرش گفت: «[بكوش تا] هيچ كار خوشآيند و ناخوشآيندى براى تو پيش نيايد ، مگر اين كه در باطن خود ، آن را خيرى براى خوش بشمارى» .
پسر لقمان گفت: به اين سفارش تو نمىتوانم عمل كنم ، مگر بدانم كه مطلب ، همان گونه است كه گفتى .
لقمان گفت: «اى پسرم! همانا خداوند عز و جل پيامبرى را مبعوث كرده است . بيا تا پيش او برويم كه بيان آنچه برايت گفتم ، نزد اوست» .
پسر لقمان گفت: ما را پيش او ببر .
لقمان و پسرش ، هر كدام سوار بر الاغ جداگانه ، به راه افتادند و هر چه زاد و توشه لازم داشتند ، با خود برداشتند. روزها و شبها راه رفتند تا به غارى رسيدند و خود را براى سفر به درون آن غار ، مهيّا كردند . داخل غار شدند و به اندازهاى كه خداوند خواسته بود ، در آن راه رفتند ، تا اين كه از غار بيرون آمدند ، در حالى كه روز ، بالا آمده بود و گرما شدّت گرفته بود و آب و توشه تمام شده بود. الاغها ايستاندند . لقمان و پسرش پياده شدند و الاغها را از پشت سر ، به سرعت راندند.
وقتى لقمان جلو را نگاه كرد ، ديد سياهى و دودى ، از دور پيداست. پيش خود گفت: «سياهى، درخت است و دود هم آبادى و مردم» .
در حالى كه در حركت بودند ، پاى پسر لقمان ، روى استخوان تيزى رفت . استخوان ، از كف پا فرو رفت و از بالاى آن بيرون آمد. پسر لقمان ، بىهوش به زمين افتاد . لقمان ، وقتى متوجّه شد كه پسرش به زمين افتاده ، به سويش پريد و او را به سينهاش چسباند . استخوان را با دندانهايش بيرون آورد و دستارى را كه همراه داشت ، پاره كرد و به پاى او پيچيد . سپس به چهره پسرش نگريست . چشمانش پر از اشك شد و قطرهاى از اشكش بر چهره فرزندش افتاد .
پسر ، متوجّه اشك پدر شد و ديد كه پدرش گريه مىكند. گفت: پدر جان! دارى گريه مىكنى و با اين حال ، مىگويى : «اين براى تو خير است» ؟! چه طور اين برايم خير است ، در حالى كه تو مىگريى؟ در حالى كه آب و غذا تمام شده و من و تو ، در اين جا ماندهايم؟ اگر بروى و مرا رها كنى ، تا زندهاى ، در غم و اندوه به سر مىبرى و اگر با من بمانى ، هر دو مىميريم. پس چه طور اين برايم خير باشد ، در حالى كه تو مىگريى؟
لقمان گفت : «گريهام ـ اى پسرم! ـ از آن روست كه من دوست دارم همه دنيايم را فداى تو بكنم ؛ من پدرم و دل پدر ، نازك است . اما اين كه گفتى : چه طور اين كار برايم خير است؟ شايد آنچه از تو دور شده ، بزرگتر از اين بلايى باشد كه بدان گرفتار آمدهاى و شايد آنچه بدان گرفتار شدهاى ، آسانتر از آن باشد كه از تو دور شده است» .
لقمان ، در اين حال كه با پسرش حرف مىزد ، بار ديگر جلوى خود را نگاه كرد ؛ ولى آن دود و سياهى را نديد و پيش خود گفت : «مگر آنجا چيزى نديديم؟» و گفت: «حتما ديدم ؛ ولى شايد خداوند ، براى آنچه ديدم ، چيز تازهاى پيش آورده باشد!» .
در همين فكر بود كه جلوى خود را نگاه كرد . ديد شخصى سوار بر اسب ابلق ، به طرف او مىآيد و لباس سفيد و دستار سفيدى دارد كه هوا را صاف و روشن مىكند. پيوسته با گوشه چشم ، به او نگاه مىكرد تا اين كه نزديك شد ؛ ولى از او پنهان شد . سپس فرياد زد و گفت: آيا تو لقمانى؟
گفت: «آرى» .
گفت: حكيم تويى؟
گفت: «چنين مىگويند ، و پروردگارم مرا چنين وصف كرده است» .
گفت: اين پسر سفيه تو ، چه مىگويد؟
گفت: «اى بنده خدا! تو كيستى كه من سخن تو را مىشنوم ، ولى روى تو را نمىبينم؟» .
گفت: من جبرئيل هستم . مرا كسى جز فرشته مقرّب و پيامبر مرسَل نمىبيند. اگر اين نبود ، مرا مىديدى. اين پسر سفيه تو ، چه مىگويد؟
لقمان ، پيش خود گفت: «اگر تو جبرئيلى ، خودت به آنچه پسرم گفته ، آگاهى» .
جبرئيل عليه السلام گفت: من وظيفهاى نداشتم جز اين كه شما را حفظ كنم . با من بياييد . پروردگارم به من فرمان داد كه اين شهر و اطراف آن را و هر چه را در آن است ، فرو برم . آنگاه ، مرا خبر كردند كه شما مىخواهيد به اين شهر بياييد . از اين رو ، از خدا خواستم كه هر طور خود اراده مىكند ، شما را از برخورد با من باز دارد . پس خداوند عز و جل شما را با آنچه پسرت بدان گرفتار شد ، از برخورد با من بازداشت و اگر آن گرفتارىِ پسرت نبود ، شما را هم با ديگران فرو مىبردم .
سپس جبرئيل عليه السلام به پاى پسر لقمان دست كشيد ، او به پا خاست ، و به ظرف غذا دست كشيد، پر از غذا شد ، و به ظرف آب دست كشيد، پر از آب شد . سپس آن دو و الاغهايشان را حمل كرد و مانند پرنده پروازشان داد تا به خانهاى رسيدند كه چند شبانهروز بود از آن خارج شده بودند.
حكمت هاي جامع
البداية والنهاية :
قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ العَمَلُ لا يُستَطاعُ إلاّ بِاليَقينِ ، ومَن يَضعُف يَقينُهُ يَضعُف عَمَلُهُ .
وقالَ : يا بُنَيَّ ، إذا جاءَكَ الشَّيطانُ مِن قِبَلِ الشَّكِّ وَالرَّيبِ فَاغلِبهُ بِاليَقينِ وَالنَّصيحَةِ ، وإذا جاءَكَ مِن قِبَلِ الكَسَلِ وَالسَّآمَةِ فَاغلِبهُ بِذِكرِ القَبرِ وَالقِيامَةِ ، وإذا جاءَكَ مِن قِبَلِ الرَّغَبةِ وَالرَّهبَةِ فَأَخبِرهُ أنَّ الدُّنيا مُفارَقَةٌ مَتروكَةٌ .
البداية والنهاية :
لقمان به پسرش گفت : «پسرم ! عمل بدون يقين ، امكان ندارد ، و هر كس يقينش ضعيف باشد ، عملش نيز ضعيف خواهد بود» .
و گفت : «پسرم ! هر گاه شيطان از راه شك و ترديد به سوى تو آمد ، او را به وسيله يقين و اخلاص ، شكست بده ، و هر گاه از راه تنبلى و خستگى وارد شد ، با ياد قبر و قيامت ، بر او چيره شو ، و هر گاه از راه علاقه و ترس وارد شد ، به او خبر ده كه دنيا جدا شدنى و رها شدنى است» .
حكمت هاي جامع
الدعاء عن الحسن :
قالَ لُقمانُ عليه السلام لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، إن كُنتَ تُريدُ البَقاءَ ـ ولا بَقاءَ ـ فَاجعَل خَشيَةَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ غِطاءَكَ فَوقَ رَأسِكَ ، ووِطاءَكَ فَلَعَلَّكَ أن تَنجُوَ وما أراكَ بِناجٍ .
يا بُنَيَّ ، إنَّ الدُّنيا بَحرٌ عَميقٌ ، قَد غَرِقَ فيهِ ناسٌ كَثيرٌ ، فَليَكُن سَفينَتُكَ فيها تَقوَى اللّهِ ، وحَشوُهَا الإِيمانَ بِاللّهِ ، وشِراعُهَا التَّوَكُّلَ عَلَى اللّهِ ، ومَجاذيفُهَا التَّسبيحَ وَالتَّهليلَ ، ولَعَلَّكَ أن تَنجُوَ وما أراكَ بِناجٍ .
يا بُنَيَّ ، إن كُنتَ لا توقِنُ بِالبَعثِ فَإِذا نِمتَ فَلا تَستَيقِظ ؛ فَإِنَّكَ كَما تَستَيقِظُ فَكَذلِكَ تُبعَثُ .
يا بُنَيَّ ، اُذكُرِ اللّهَ عِندَ هَمِّكَ إذا هَمَمتَ ، وعِندَ يَدِكَ إذا أقسَمتَ ، وعِندَ لِسانِكَ إذا حَكَمتَ .
الدعاء ، طبرانى
ـ به نقل از حسن ـ: لقمان به پسرش گفت : «پسرم ! اگر ماندگارى را مىخواهى ـ هر چند ماندگارىاى وجود ندارد ـ ترس از خداوند عز و جل را سرپوش و زيرانداز خود قرار بده تا شايد نجات يابى ؛ هر چند من تو را نجاتيافته نمىبينم .
پسرم ! دنيا دريايى عميق است كه مردمان بسيارى در آن غرق شدهاند . پس بايد كشتىِ تو در آن ، تقواى الهى باشد و مسافران آن ايمان به خدا ، بادبان آن توكّل بر خدا ، و پاروهاى آن ذكر «سبحان اللّه» و «لا اله الاّ اللّه» باشد تا شايد نجات يابى ؛ هر چند من تو را نجاتيافته نمىبينم .
پسرم ! اگر رستاخيز را باور ندارى ، هر گاه خوابيدى ، بيدار نشو ؛ پس همان طور كه بيدار مىشوى ، همان گونه هم بر انگيخته خواهى شد .
پسرم ! هر گاه به انجام دادن كارى همّت مىگمارى ، هنگام تصميم گرفتن ، و هر گاه چيزى را قسمت مىكنى ، هنگام دست دراز كردن ، و هر گاه درباره چيزى حكم مىكنى ، هنگام زبان گشودنت ، خدا را ياد كن» .
حكمت هاي جامع
الدرّ المنثور :
قالَ لُقمانُ عليه السلام لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، جالِسِ الصّالِحينَ مِن عِبادِ اللّهِ ، فَإِنَّكَ تُصيبُ بِمُجالَسَتِهِم خَيراً ، ولَعَلَّهُ أن يَكونَ آخِرُ ذلِكَ تَنزِلُ عَلَيهِمُ الرَّحمَةُ فَتُصيبَكَ مَعَهُم .
يا بُنَيَّ ، لا تُجالِسِ الأَشرارَ ؛ فَإِنَّكَ لا يُصيبُكَ مِن مُجالَسَتِهِم خَيرٌ ، ولَعَلَّهُ أن يَكونَ في آخِرِ ذلِكَ أن تَنزِلَ عَلَيهِم عُقوبَةٌ فَتُصيبَكَ مَعَهُم .
الدرّ المنثور :
لقمان به پسرش گفت : «پسرم ! با بندگان نيكوكار خدا همنشينى كن ؛ چرا كه در سايه همنشينى با آنان ، به خير مىرسى ، و چه بسا در پايانِ اين همنشينى ، رحمت خدا بر آنان فرود آيد و تو نيز به همراه آنان بهرهمند گردى .
پسرم ! با بدكاران همنشينى نكن ؛ چرا كه از همنشينى با آنان ، خيرى به تو نمىرسد ، و چه بسا در پايان اين همنشينى ، كيفرى بر آنان فرود آيد و تو نيز به همراه آنان گرفتار گردى» .
حكمت هاي جامع
مكارم الأخلاق ومعاليها :
عَن لُقمانَ الحَكيمِ عليه السلام : كانَ يَقولُ : أكتُمُ الحاجَةَ ، ولا أنطِقُ فيما لا يَعنيني ، ولا أكونُ مِضحاكا مِن غَيرِ عَجَبٍ ، ولا مَشّاءً إلى غَيرِ أَرَبٍ ، الصَّمتُ خَيرٌ وقَليلٌ فاعِلُهُ .
مكارم الأخلاق و معاليها :
از لقمان حكيم ، نقل است كه او پيوسته مىگفته : «نياز [خود] را پنهان مىدارم ، و درباره چيزى كه به من مربوط نيست ، سخن نمىگويم ، و بدون شگفتى نمىخندم ، و بدون مقصد ، راه نمىروم و البته سكوت ، بهتر است ؛ ولى رعايت كننده آن اندك است» .